جدول جو
جدول جو

معنی باج ستان - جستجوی لغت در جدول جو

باج ستان
باج گیر، باج گیرنده
تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
فرهنگ فارسی عمید
باج ستان
(رَ)
باج گیرنده. عشار. ساعی. (دستوراللغه) :
باج ستان ملوک تاج ده انبیا
کز در او یافت عقل خط امان از عقاب.
خاقانی.
واو بخوبی ز روم باج ستان
بنکوئی ز چین خراج ستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
باج ستان
کسی که باج گیرد آنکه خراج ستاند عشار
تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
فرهنگ لغت هوشیار
باج ستان
اسم اخاذ، باج بگیر، باج خواه، باجگیر، رشوه خوار، رشوه ستان، رشوه گیر
متضاد: باج ده، باج بده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گروهی از پستانداران که میان تنه و دست هایشان پردۀ نازکی شبیه بال وجود دارد که به کمک آن پرواز می کنند مانند خفاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
هلاک کننده، کشنده، برای مثال اوست در بزم ورزم یافته نام / جان ده و جان ستان به تیغ و به جام (نظامی۴ - ۵۴۸)، کنایه از فرشته ای که جان آدمی زادگان را می گیرد، عزرائیل، برای مثال اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداشت (رودکی - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاجستان
تصویر کاجستان
جایی که در آن درختان کاج بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغستان
تصویر باغستان
جایی که چندین باغ پهلوی یکدیگر باشد، برای مثال سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید / گر در همه باغستان سروی نبود شاید (سعدی۲ - ۴۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاع ستان
تصویر صاع ستان
صاع ستاننده، صاع گیرنده، کنایه از فقیر و مستمند که در عید فطر صدقه و فطریه از مردم بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
از سانسکریت وایوپرانا پران بمعنی ’اول القدیم’ است، و هندوان به هیجده پران قایل بودند و اکثر آنها به اسماء حیوان و انسان و فرشتگان مسمی بودند، یکی از آنها باج پران است بمعنی ریح (باد). رجوع به تحقیق ماللهند صص 62-63 و فهرست همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
تصحیفی است از پادوسبان در حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 408
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قپانداری. (واژه های نو فرهنگستان ایران 1319هجری شمسی ص 65)
لغت نامه دهخدا
(اَ هْ گُ)
زکاهخوار یعنی فقیر و محتاج که گندم یا جو در صدقۀ عید فطر از مردمان غنی ستانند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بَ دی دَ / دِ)
آنکه خراج ستاند:
بنکویی ز چین خراج ستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بسیارگیرنده
لغت نامه دهخدا
(خُ شِ)
مال ستاننده. آنکه مال از دیگران گیرد. زر و سیم گیرنده از دیگران. خراج ستان. ضبط کننده دارایی و خواستۀ کسان:
مر حاشیۀ شاه جهان را و حشم را
هم مال دهنده ست و هم مال ستان است.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
وامستان. قرض دار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). وام دار، قرض خواه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ دَ / دِ)
باج ستاننده. (ناظم الاطباء). باجگیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکّاس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
گمرکخانه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به باژگاه شود، مرد متدین. صابر. پرهیزکار. زاهد، عاقل. بافراست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضع معروفی است بسمرقند. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). و منسوب بدان باب دستانی است
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده کوچکی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 49 هزارگزی شمال خاوری بستک و دماغۀ خاوری کوه سیاه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کلمه ای است که فرهنگستان آن را برای نام طایفه ای از پستانداران پرنده (خفاش) برگزیده است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان شود، کبر و عجب و امثال آن نشان دادن. (یادداشت مؤلف) ، قد کشیدن. (آنندراج). بالا کردن. بالیدن. نمو کردن. گوالیدن خواه در آدمی یا نبات و درختان:
در دل من درد را نشو و نمای دیگر است
زنگ بر آئینه ام چون سرو بالا میکشد.
صائب (از آنندراج).
می کند در سایه افکندن کنون استادگی
سروبالایی که از آغوش من بالا کشید.
صائب (از آنندراج).
، بالا کشیدن مالی، بکنایه حیف و میل کردن و خوردن آن. پول و ثروتی را تصاحب کردن و بصاحب آن بازنگرداندن. قرض و امثال آن را نپرداختن. متصرف و مالک شدن مالی که بدو سپرده باشند. به حیله متصرف شدن مال دیگری را. بردن صاحب جمعی مقداری از مال را برای خود به باطل. انکار کردن طلب و قرض کسی را. از مال امانی مبلغی را غاصبانه تملک کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
گیرندۀ تاج از شاهان. سلب کننده تاج و تخت، پادشاه پیروز. شاه فاتح. غالب ، شاهنشاه. پادشاه بزرگ:
خسرو اقلیم بخش، تاج ستان ملوک
رستم خورشیدرخش، مالک جان ملوک.
خاقانی.
اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر
شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش.
خاقانی.
گرچه به شمشیر صلابت پذیر
تاج ستان آمدی و تخت گیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
گرفتن باج. باج ستدن:
شاه بی شهر چون ستاند باج
شهر بی ده زبون شود ز خراج.
اوحدی.
... تاج بخش خسروان روی زمین، باج ستان سلطان روم و خاقان چین (شاه اسماعیل صفوی) . (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزو 4 ص 322)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاجستان
تصویر کاجستان
زمینی که از او درختان کاج فراوان روئیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج ستاندن
تصویر باج ستاندن
باج گرفتن باج ستدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغستان
تصویر باغستان
باغ حدیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج ستان
تصویر تاج ستان
گیرنده تاج، پادشاه پیروز
فرهنگ لغت هوشیار
راسته ای از پستانداران که بین تنه و دستهایشان بوسیله غشای نازکی از پوست بدنشان پیوند شده و بکمک آن با حرکت دستها در هوا پرواز میکنند و حشرات را شکار مینمایند. سر دسته این جانوران خفاش است. این راسته را بنام سر دسته شان راسته خفاشان نیز نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج قپان
تصویر باج قپان
قپانداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
قاتل، کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاع ستان
تصویر صاع ستان
درویش بی چیز
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن مشغول کار شوند محل کار، (به پنجم که دیدی یکی شارسان بدو اندرون ساخته کارسان. . .)، حکایت سر گذشت شرح حال: (هزار اسب را از آن (از نامه گشتاسب) خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او و اندر ان پیغامها داد سخت تر از آنکه او نوشته بود و آنگاه کار ستان ایشان بجایی رسید که هر دو لشکر بکشیدند. ) (تاریخ بلعمی) یا کاری کرد کار ستان. بسیار داد و فریاد و تغیر کرد، نوعی ظرف چوبین یا گلین شبیه بصندوق که در آن نان و حلوا و جز آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
((س))
جان ستاننده، قاتل
فرهنگ فارسی معین
اخاذی، باجگیری، تلکه، رشوه ستانی، رشوه گیری
متضاد: باج دهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد